شخصی برای اولین بار یک کلم دید

اولین برگش را جدا کرد، زیر آن برگ دیگری دید و زیر آن برگ، برگ دیگر و...

با خودش گفت حتماً چیز مهمیه که اینطوری کادو پیچش کردند!!!

اما وقتی به آخرش رسید و برگ ها تمام شد، متوجه شد که چیزی در آن برگ ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه ای از آن برگ هاست.

داستان زندگی هم مثل همین کلم است...

ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی آن طرف روزها پنهان شده.

در حالی که...

همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم 

و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصّه های مادی و دنیایی که خوردیم، نه خوردنی بود و نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...

زندگی همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم