اگر مى بینى على (ع) که گُردها را به زمین مى دوزد، وقتى زهرایش(س) را به خاک مى کشند و سیلى مى زنند، ساکت است و وقتى هم که زهرا (س) مى گوید: شنیده ام به تو سلام نمى کنند، مى گوید: فاطمه جان! جواب سلامم را هم نمى دهند، این چیزى جز اخبات و تواضع على (ع) نیست.
اینها حقیقتهایى است که ما نمى توانیم آنها را بفهمیم. نمى دانیم کدام یک عظیمتر است. وقتى عظمتى خُرد مى شود، این خرد شدن، خیلى بزرگتر از آن موقعى است که او سرپاست.
در مورد مشىِ امیرالمؤمنین (ع)- کسى که عزیز عالم و قادر و نیرومند است و لااقل باید براى خود و ناموس و غیرتش، عزت و شخصیت را بخواهد- دقت کنید که چطور وقتى بلاها بر او نازل و فتنهها بر او جارى مى شد، ذلتها را در راه خدا عزت مى دانست و مى خرید.
شمشیر على بیست و چند سال در غلاف بود. مدتى بود که مالک صداى على را نشنیده بود. مى گویند وقتى حضرت در جنگ صفّین حمله مى کند، خود اصحاب از طنین صداى او وحشت مى کنند.
چطور این عزیز، سالهاى سال، آن طور در خانه بنشیند؟! خیلى سخت است! چه محبتى، چه لینتى، چه قدرتى باید در على (ع) باشد که این گونه عمل کند!
گاهى که انسان توجهى پیدا مى کند و نماز شبى مى خواند و حالى پیدا مى کند، دیگر با کسى معاشرت نمى کند. همه را بد و پایین مى داند و فقط مىخواهد با ملائک همنشین باشد؛ در حالى که آنهایى که نه سرشان که پایشان از افلاک بالاتر است، معاشر و محبّ و مهربانند و «لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائمٍ»[1] مى شوند و خوفى ندارند.
عظمت على (ع) را ببینید که چقدر منکسر، ذلیل، لیّن، خاشع و متواضع است؛ آن هم نه یک سال، بلکه بیست و چند سال. و همه اینها به خاطر این است که دین رسول اللَّه ثابت بماند و استمرار پیدا کند.
آیا ما این گونه ایم؟!