مـا بـرای ایـن دنـــیـــا نـیـسـتـیـم...

۵۵ مطلب با موضوع «چند بیت شعر نوش جان کنید» ثبت شده است

روزی ده

خواجه پندارد که روزی، ده دهد

او نپندارد که روزی ده دهد

 

ده مصرع اول: روستا

ده مصرع دوم: پسوند روزی به معنی روزی دهنده

۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۷ ۰ نظر
بی نام

اسیر قفس

 

 

پرستوها پرستوها!

از آن بالا از آن بالا

نگاهی زیر پا گاهی

اسیران قفس ها را

 

۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۷ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-18

ای بی  نشانه ای که  خدا را  نشانه ای

هر سو نشان توست ولی بی نشانه ای

زهرای  پاک ، ای  غمِ  زیبایِ  دلنشین

تو  خواندنی  ترین  غزل  عاشقانه ای

 

 

شهادت اول شهیده ی راه ولایت، حضرت صدیقه ی طاهره، فاطمه ی زهرا سلام الله علیها

بر همه مردم دنیا تسلیت باد

 

 

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۸ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-17

ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر خجل

هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در، خجل

با غروب آفتاب طلعت نورانیت

گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل

هم صدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت

سوختم بهر صدف ، گردیدم از گوهر خجل

همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند

مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل

گاه گاهی مَرد خجلت می کشد از همسرش

مثل من ، هرگز نگردد مردی از همسر خجل

همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت

از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل

خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد

مادر از دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل

باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد

باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر خجل

بانگ یا فضه خُزینی تا به گوش خود شنید

ازکنیز خویش هم ، شد فاتح خبیر خجل

نظم"میثم" شعله زد بر جان اولاد علی

تا لب کوثر بود از ساقی کوثر خج

غلامرضا سازگار

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۴ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-16

گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند 
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند 

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست 
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند 

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست 
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند 

گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند 
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند 

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه 
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند 

گردون، که خود کمان شده با چشم ابرها 
بر قامت کمانی من گریه می‌کند 

این آبشار نیست که ریزد که چشم کوه 
بر چهره‌ خزانی من گریه می‌کند 

فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام 
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

حاج علی انسانی

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۹ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-15

از دست می روی همه دار و ندار من

گفتی تمام عمر تو هستی کنار من

بی تو شود سیاه دگر روزگار من

حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من

 

من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان

خانه خراب می شوم ای همسرم بمان

 

از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟

با گریه های مخفی خود خو گرفته ای

یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای

یک دست بر کبودی بازو گرفته ای

 

صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی

تو با همین سکوت شدی قاتل علی

 

ای استخوان شکسته ی حیدر نَفَس مکش

شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش

باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش

رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش

 

از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟

زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟

 

بانو بنفشه پیکر تو می کُشَد مرا

جسم نحیف و لاغر تو می کُشَد مرا

خون های روی معجر تو می کُشَد مرا

این گریه های دختر تو می کُشَد مرا

 

انگار درد بر همه عضوت رسیده است

زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است

 

تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد

از گوشه های پیرهنت لاله می چکد

از زخم های بر بدنت لاله می چکد

امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟

 

امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟

با فضه، من چگونه دهم شستشوی تو ؟

رضا رسول زاده

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۱ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-14

لعنت به آنکه ضربه زده بین یک گذر

لعنت به آنکه بر دل طفلی زده شرر

 

ای شمع نیمه سوخته ی خانه ی علی

نذرت قبول خسته نباشی شکسته پر

 

از چه میان بستر خود آه می کشی

از چه نفس کشیدنتان گشته دردسر

 

آیا هنوز گوش شما درد می کند

آیا هنوز مانده به گوش ات صدای در

 

یک هفته می شود که شما لاله پروری

یک مدتی است چشم شما مانده خیس و تر

 

با پهلوی شکسته چرا کار می کنی

نان پختن شما شده دریای دردسر

 

لحظات آخری چقدر زردتر شدی

از چه صدای ناله یتان گشته مختصر

 

بانو! علی بدون شما غصه می خورد

گر می روی غریبه ی شهر را هم ببر

 

حالا کفن برای چه هی باز میکنی

آیا نشسته بردلتان حال یک سفر

 

زینب،علی،حسن،همه دارای یک کفن

بانو کجاست پس کفن آن یکی پسر؟

علی حسنی

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-13

احتیاط کن

 بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

 مشغول کارِخانه شدی! خوش سلیقه ام

 

 زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی

 داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟

 

 دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم

 با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم

 

 با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت

 با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت

 

 این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد

 حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد

 

 زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند

 باید کمک کنم، کمرت درد می کند

 

 آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن

 فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن

 

 تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد

 دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد

 

 ازدست تو، به آه شکایت بیاورم

 نگذاشتی طبیب برایت بیاورم

 

 با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم

 راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم

 

 جارو نکش! که فاطمه جان درد می کشم

 دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم

 

 جارو نکش! که عطربهشت ست می بری

 روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری

 

 باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست

 ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست

 

 گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...

 فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....

 

 آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی

 خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی

 

 زهرا به جای نان، غم ما را درست کن

 حلوای ختم شیرخدا را درست کن

 

 مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری

 دست شکسته جانب دستاس می بری

 

 جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت

 شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت

 

 شُستی تن حسین و حسن با کدام دست؟

 آماده کرده ای تو کفن با کدام دست

 

 حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه

 از تشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه

 

 حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین

 خونابه های پیرهنت ناله زد حسین

 

وحید قاسمی 

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۱ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-12

 

گذشته آب در این روزگار از سر من

حلال کن که رسیده است روز آخر من

مرا ببخش که افتاده ام در این بستر

نمانده است توانی به جسم لاغر من

 

قد خمیده و موی سفید زهرایت

برای خانه نشینی توست همسر من

 

به جان دختر شیرین زبانمان زینب

نپرس از چه شده غرق خاک معجر من

 

ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم

چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!

 

بس است گریه و شیون برای عمر کمم

بقای عمر تو باشد، غریب رهبر من

محمد حسین رحیمیان

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر
بی نام

شعرهای مادری-11

سلام، آمده ام تا سفارشی بدهم

دری بساز برایم دوباره؛ ای نجار

دری که کنده نگردد به ضربۀ لگدی

دری مقاوم و محکم ز بهترین الوار

دری که رد نشود یک غلاف از لایش

دری بساز بدون شیار و بی مسمار

برای این که کسی مشت روی در نزند!

بیا سه چار کلون اضافه تر بگذار

دری بساز برایم ز چوب های نسوز

دری که دیرتر آتش بگیرد ای نجار

دری به عرض من و جبرئیل و یک تابوت

دری به طول قد و قامت خم عمار

در انتها، سر هر میخ تیز را کج کن

مهم تر از همه این است؟! خاطرت بسپار

۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۴ ۰ نظر
بی نام