گویند در قدیم ها، روزی دزدی کیسه ای پر از پول و طلا روی زمین دید و آن را برداشت و برد

وقتی در کیسه را باز کرد دید چقدر طلا و نقره!!!

چشمانش برق زد

در این هنگام دید کاغذی کنار طلاهاست که روی آن دعایی برای حفظ این اموال نوشته شده است.

گشت و گشت تا صاحب کیسه را پیدا کرد و طلاها و نقره ها را تحویلش داد و او را خوشحال کرد.

بعد از تحویل پول ها به صاحبش، دوستان دزدش به او گفتند: ابله!! چرا طلاها را به صاحبش دادی، می توانستی با آن ها زندگی خود را تا سال ها تأمین کنی!!!

او جوابی بس قابل تأمل داد

گفت: صاحب اموال با اعتقاد به این که این دعا، مال او را حفظ می کند آن را درون کیسه گذاشته بود و اگر من کیسه را به او نمی دادم شاید اعتقادش نسبت به دعا و ... کم می شد و از بین می رفت

من دزد اموال مردم هستم، نه دزد اعتقادات آن ها

 

 

 

پ ن: مراقب باشیم با برخی کج کاری ها و ندانم کاری ها به اعتقادات درست مردم لطمه نزنیم